داستان یک ماسک: به بهانه آنونیموس (بخش سوم و پایانی: از درون آنونیموس)
در روزهای گذشته با داستانِ یک ماسک همراه بودید. ابتدا با تاریخچه این ماسک و سپس با شکلگیری آنونیموس و برخی از عملیاتهایش آشنا شدید. اینک در بخش سوم و پایانی، با دو مصاحبه جالب، به درون آنونیموس برویم.
داستان یک ماسک: به بهانهٔ آنونیموس (بخش اول: تاریخچه ماسک)
داستان یک ماسک: به بهانهٔ آنونیموس (بخش دوم: شکلگیری آنونیموس)
مصاحبه با نویسندهٔ کتابِ «ما ناشناس هستیم»
پارمی اولسن که روزنامه نگار است، یک سال را صرف تحقیق درباره آنونیموس و چند گروه دیگر کرده. گروههای هکتیویستی که خیلیها -از کلیسای ساینتولوژی گرفته تا PayPal و سازمان CIA- را به دردسر انداختهاند. کتاب خانم اولسن «ما ناشناس هستیم» نام دارد. او در این کتاب آنونیموس را گروهی تصویر کرده که بسیار پیچیده و دارای انگیزههای متفاوتی است. در مصاحبهای که بخشهای جالب آن را در ادامه میخوانید، از خانم اولسن درباره ظهور آنونیموس، و اینکه پس از موج دستگیریها به چه سرنوشتی دچار خواهد شد پرسیده شده.
پرسش: همه ما آنونیموس را به عنوان گروهی مخفیکار و سرّی میشناسیم که اعضایش نامهای مستعار دارند و مثلاً در مورد هکری به نام Kayla از گروه LulzSec، میدانیم که داستانهای دروغینی هم از گذشته خودش به هم میبافد. پرسش اول این است که شما چگونه اطلاعات خود را گردآوری نموده و حقیقت را از افسانه جدا میکردید؟
پاسخ: اصلاً آسان نبود، هیچ روش سهل و سریعی برای جلو بردن کار وجود نداشت. همانطور که در یادداشتی در ابتدای کتاب آوردهام، سعی داشتهام بر روی منابعی که به نظرم موثقتر بودند تکیه کنم، و بعد ادعاهای هر منبع را با مطالب سایر منابع تطبیق دهم. مثل هر کس دیگری من هم از ابتدا به Kayla ظن داشتم، ولی در عین حال شیفته افسانه دختر 16 سالهای با خالکوبی اژدها که در عین حال یه سوپرهکر هم بود شدم. هر چه جلو رفتیم مشخص شد که Kayla کسی نیست که ادعا میکند، بنابراین در مصاحبههای آنلاین، با داستانش همراه شدم و همچنان میشد برخی جزئیات هکها و روشهای او برای ناشناس ماندن را از لابهلای حرفهایش فهمید و با شنیدن ماجراهای زندگیاش به حسی از اینکه او واقعاً که میتواند باشد رسید. و آنچه بعد رخ داد خیلی عجیب و مسحورکننده بود. Kayla برای من نمادی شد از اینکه قدرت حقیقی آنونیموس در چیست؛ قدرت این گروه در قابلیت مهندسی اجتماعی طرفداران و دنیای پیرامون آنها است. مردم همان قدر که دل شان میخواهد قدرت و تأثیرگذاری آنونیموس را باور کنند، میل به باور کردنِ افسانهپردازیهای Kayla هم دارند.
پرسش: غافلگیرکنندهترین چیزی که در جریان کار روی کتاب به آن برخوردید چه بود؟
پاسخ: به گمانم وقتی بود که ویدیوی روی یوتوب از یک چت IRC بین یکی از نمایندگان ویکیلیکس و هکرهای LulzSec را دیدم، آن لحظهای که دوربین بالا رفت تا جولین آسانژ را که پشت لپتاپ نشسته بود نشان دهد، لحظهای بود که LulzSec مطمئن شد اولین گفتگویش با ویکیلیکس (ژوئن 2011) را دارد انجام میدهد. Topiary که سخنگوی گروه بود ابتدا تصور میکرد که با یک ترول طرف هستند. اما یک توییت از حساب رسمی ویکیلیکس در توییتر، و یک تصویر کوتاه از آسانژ، او و سایر اعضای گروه را مطمئن کرد که طرف شان واقعاً ویکیلیکس است. همینطور یک داستان دیگر هم مرا مجذوب خودش کرد، داستانی مربوط به سعی اعضای LulzSec برای هک کردن سرورهای دولت ایسلند، و عدم موفقیتشان و اینکه عملیات را متوقف کردند تا مبادا هویتشان شناخته شود.
پرسش: شما در کتاب بر روی سه عضو LulzSec -یعنی Topiary و Sabu و Kayla- تمرکز کردهاید که همگی دستگیر شدهاند. شخصیتها و داستانهای این افراد چه چیزی درباره پدیدهای تحت عنوان آنونیموس به دست ما میدهند؟
اعضای بازداشت شده گروه LulzSec
پاسخ: Kayla (عکس فوق، بالا سمت چپ) آدم بیدغدغهای بود، یک آدمِ رها که اصلاً علاقه نداشت خودش را بیش از حد با چیزی تطبیق بدهد. و البته بسیار هم باهوش بود. چیزی که مرا درباره آدمی که پشت نامKayla بود به اشتباه انداخت، توانایی این افراد برای دستکاری شخصیت، نوع رفتار، ماجراهای زندگی آنلاینش و در نهایت ساختن یک هویت کاملاً نو بود. از یک نظر این محصول جانبی اینترنت است، جایی که ما میتوانیم هر کسی که دل مان میخواهد باشیم. ولی آنونیموس میتواند این را با انگیزه و توجیه تقویت کنند. اینجا است که پای Sabu (عکس فوق، بالا سمت راست) و Topiary (عکس فوق، پایین سمت چپ) به میان میآید. که هر کدام شان نه فقط در آنونیموس رفاقت را پیدا کردند، بلکه یک هدف نیز یافتند؛ Sabu به عنوان یک هکتیویست انقلابی که میخواست دنیای پیرامون خودش را تغییر دهد، و Topiary به عنوان یک سرگرمیساز نابغه که میخواست مردم را خوشحال کند.»
شاید برای شما خوانندگان این مصاحبه جالب باشد که بدانید، Topiary در آخرین توییتش نوشته: "نمیتوانید یک عقیده را دستگیر کنید" که برگرفته از دیالوگی در فیلم V for Vendetta است. جایی که «آقای وی» با وجود اینکه گلولهباران شده، میگوید: «زیر این ماسک چیزی بیشتر از جسم است. زیر این ماسک یک باور است. و باورها ضد گلوله هستند.»
خانم اولسن در کتاب خود نوشته که آنونیموس بیش از آنکه با ماهیت فیزیکیاش شناخته شود، با داستانها و کارهایی که میتوانند شوخیهای آنلاین بیضرر باشند یا حملات خسارتبار DDos یا حمایت از جنبشهای تسخیری شناخته میشود. به نظر میرسد جاذبهٔ قوی -و قدرتِ جاذبهٔ- آنونیموس برای اعضای فعلی و آتیاش همچنان پا بر جا باشد. آیا خانم اولسن میتواند پیشبینی کند که آنونیموس در آینده چهها خواهد کرد؟
او در این مورد میگوید: «ما احتمالاً شاهد ادامه اختلاف بین دو گروه در آنونیموس خواهیم بود، طرف اول که میخواهد این پدیده به ریشههای خودش وفادار بماند و با ایجاد هزینه برای دیگران شوخیهای اینترنتی را ادامه دهد. و طرف دومی که میخواهد آنونیموس برخیزد، بازیگر جدیتری بشود، و در یک سمت و سوی اجتماعی-سیاسی نقش رابینهود-وارِ خودش را در بیداری اینترنتی ایفا کند. من واقعاً نمیدانم کدام طرف برنده خواهد شد، ولی رویهمرفته این دوگانگی ادامه خواهد یافت. همچنان که دنیا بیشتر و بیشتر یکپارچه میشود تکثیر جرائم آنلاین هم ادامه پیدا میکند و دنیای واقعی را بیشتر تحت فشار قرار میدهد. آنونیموس، هم به عنوان یک برند و هم یک فرآیند، نقش مهمی را در این میان بازی میکند.»
خانم اولسن در کتابش این مطلب را مطرح کرده که اگر آنونیموس قویترین سراب اینترنتی باشد، بخش زیادی از سر و صدای پیرامون آن ساخته و پرداختهٔ خود اعضا است و هیچ به حساب میآید. از او میپرسیم که اگر واقعاً یک سراب باشد، باید برای اش اهمیتی قائل شد؟ او پاسخ میدهد: «برای آنونیموس باید اهمیت قائل شد، ولی نه آنطور که همه فکر میکنند. در طول این سالها طرفدارانش از این تصویر که آنونیموس یک ماشین اینترنتی نفرتزا و محفلی برای سوپرهکرها و معترضین سیاسی باشد اظهار شادی کردهاند، که البته تمام این تصورات فقط بخشی از واقعیت است. چیزی که تا امروز بیش از همه مرا مجذوب آنونیموس کرده، خردهفرهنگی است که از آن به وجود آمده. حجم عظیم داستانهای اینترنتی را که کنار بگذاریم، یک همدلی ژرف در میان اعضای آنونیموس و 4chan وجود دارد که نمیتوانید مشابه آن را در دنیای واقعی و سیاستهای رسمی و خیابانها پیدا کنید. در آنونیموس یک ظرفیت خارقالعاده برای ساماندهی رویدادها از دل هیچ وجود دارد. به قول Sabu، آنونیموس امکان ابراز نظر را به افرادی که تریبون ندارند میدهد، که بدون آن ممکن نبود. آنونیموس در خط مقدم یاددهی همکاری و تعامل بین مردم در عصر دیجیتال قرار دارد.»
مصاحبه با یکی از رئسای آنونیموس؛ فرمانده ایکس
کار برای مصاحبه با یکی از مغزهای پشت پرده آنونیموس به سادگی مصاحبه با خانم اولسن نبود. جایی دور از چشمان مراقب مقامات قانونی، کریستوفر دویون (Christopher Doyon) ملقب به فرمانده ایکس (Commander X) بر بلندای یک تپه -در مکانی غیرقابل ذکر- در کانادا نشسته، و گزارشگر و عکاس nationalpost را نگاه میکند که برای پیوستن به او راه باریکهای را طی میکنند.
بعد از چند هفته ارسال و دریافت ایمیلهای رمزنگاری شده و پشت سر گذاشتن الزامات امنیتی مورد نظر او برای ملاقات، سرانجام راه برای انجام مصاحبه با یکی از بزرگان آنونیموس باز شد. او اینک مدتی هست که از دست FBI فراری شده.
دویون که با میل قلبی خودش به دست داشتن در برخی از حملات هکتیویستی به برخی وبسایتها -از جمله Sony و PayPal - در سال گذشته میلادی اعتراف کرده، در سپتامبر 2011 به خاطر یک جرم مشابه اما خیلی خفیفتر در کالیفرنیا دستگیر شد. او ترتیب حمله به وبسایت دولتی سانتاکروز -محل زندگیاش- را داده بود، حملهای به تلافی برچیده شدن اجباری یک کمپ بیخانمانها به واسطه رأی دادگاه. به خاطر این کار دویون به 15 حبس محکوم شد و در اینجا بود که سر بزنگاه، با عبور از مرز به کانادا رفت تا در پناه زندگی زیرزمینی و خانههای امن و نقل مکان دائمی، از پیگرد قضایی در امان بماند.
به لطف همین پرونده بود که حالا ما نام یکی از اعضای ارشد آنونیموس را میدانیم. ولی با این حال او به عنوان دومین فعال اینترنتی مهم -پس از ژولین آسانژ- که در زمینه اطلاعات تحت تعقیب است، ترجیح میدهد چهرهاش را نشان ندهد و در عوض ماسک گای فوکس را بر صورت میزند. عکس زیر تنها عکس منتسب به او است که در بازداشت موقتش توسط FBI گرفته شده. هر چند اگر گرفته نمیشد هم چندان فرقی نمیکرد.
برای برخی تروریست، و برای برخی دیگر قهرمان، هنوز کسی نمیتواند درباره ماهیت حقیقی آنونیموس اظهار نظر کند. آنونیموس در نظرسنجی آنلاین مجله تایم در سال 2012 به عنوان مهمترین چهره سال انتخاب شد که البته با توجه به مهارت این سوپرهکرها در حملات DDos و برخورداریشان از آیپیهای متعدد، هیچ بعید نیست این رأی نیز از دستپختها و شوخیهای خودشان باشد. در اینجا توجه شما را به خواندن مصاحبه با فرمانده دویون جلب میکنیم.
به عنوان یک لشگر از هکرها، قدرت آنونیموس چقدر است؟
پاسخ: آنونیموس یک جورهایی مثل یک بچهٔ گندهٔ مدرسهای است که اعتماد به نفس کمی داشته و بعد ناگهان یک مشت به صورت کسی کوبیده و با خودش گفته «خدایا، من واقعاً قویام!» ساینتولوژی همان «مشت به صورت» بود، جایی که اعضای آنونیموس کم کم فهمیدند که چه قدرتی دارند. اینجا میشود یک بحث خوب کرد، اینکه ما احتمالاً قویترین سازمان روی زمین هستیم. کل دنیا اکنون بر مبنای اطلاعات میچرخد. کل دنیا توسط صفر و یکهای کوچولوی نامرئی که در هوا یا از طریق سیمها مخابره میشوند اداره میشود. پس اگر این چیزی است که دنیا را اداره میکند، از خودتان بپرسید کی صفر و یکها را اداره میکند؟ جوابش گیکها و هکرهای کامپیوتری هستند.
پرسش: اینکه رئیس یک سازمان بدون رئیس باشی چه معنایی میدهد؟
پاسخ: ما برای انتخاب رئیس دور هم نمینشینیم ولی این بدان معنا نیست که هیچ رهبری در آنونیموس وجود ندارد. به طور طبیعی فرمانده ایکس یا بَرِت براون یا پیتر فِین، حالا چه نام واقعیشان لو رفته باشد یا نه، مسئولیت رهبری را دارند و مراقب امور هستند. یک عضو رده میانی، شبیه من که در رده بالا هستم، روزی 12 ساعت کار نمیکند و زندگیاش را وقف گروه نکرده. بلکه صرفاً یکی از اهالی IT است که چند ساعتی وقت آزاد دارد و میخواهد به این کار اختصاص دهد. برای انجام کارها به برنامهریز نیاز هست. در آنونیموس هر کسی میتواند سخنگو باشد ولی قابلیت سخنگویی منِ نوعی به این بستگی دارد که آنچه میگویم چقدر با توافق جمعی اعضا جور در بیاید.
پرسش: به نظر میرسد جنگی بین هکتیویستها (فعالان جنبش نرمافزاری اطلاعات) و دستگاههای قانونی در جریان است. (در سال گذشته حداقل 40 عضو آنونیموس در سرتاسر دنیا دستگیر شدند.) به نظر شما در حال حاضر برنده کدام طرف است؟
پاسخ: فکر میکنم در حال حاضر در بنبست قرار داریم. ولی در نهایت، حدس من پیروزی آنونیموس است. همیشه معتقد بودهایم که «حق» سرانجام چیره خواهد شد. ولی در حال حاضر دستگیریها اثر دلسردکنندهای روی جنبش داشته. برای یک تظاهرات آنلاین 30 دقیقهای مرا به اقامت 15 ساله در زندان محکوم میکنند. فعلاً این نتیجه تنها کیفرخواست بر علیه من بوده، ولی انتظار دارم تعداد بیشتری از راه برسد. البته فقط نگران محکومیت احتمالی نیستم بلکه خود روند دادرسی هم زمانبر خواهد بود چون 1 ترابایت پرونده اکتشافی بر علیه من وجود دارد، یعنی 150 هزار صفحه آن هم فقط به خاطر 30 دقیقه اعتراض. این یعنی خود دادگاه 2 سال طول خواهد کشید و در طول این مدت من باید زیر نظر FBI باشم. نمیتوانم به توییتر، فیسبوک یا IRC (چتهای اینترنتی) دسترسی داشته باشم، نمیتوانم با هیچ یک از اعضای آنونیموس که حدود 50 هزار نفر در سرتاسر دنیا هستند تماس بگیرم.
بنابراین در کل، روند محاکمه، من را به عنوان یک هکتیویست تعطیل میکند. حتی اگر در دادگاه برنده شوم، برای دو سال از دُور خارج خواهم بود. خب من نمیخواهم اینطور بشود، و به همین خاطر هم در کانادا هستم. در تونس، لیبی، مصر، نیجریه و ساحل عاج، ما جان تعداد زیادی را نجات دادهایم که من حتی نمیتوانم شمارهاش کنم. آدمهایی که به ما رجوع کردند تا جان شان را در مقابل دیکتاتورهای عرب بخریم، و من دلم نمیخواهد این کار را کنار بگذارم.
پرسش: حالا که در کانادا به انتظار آینده نشستهاید، آیا به طور نسبی احساس امنیت میکنید؟
پاسخ: بله. ما افراد زیادی را در نهادهای کانادا داریم. وقتی به اینجا رسیدم همه به خوبی آماده بودیم، و اینجا یک راهآهن زیرزمینی (اصطلاح شخصی فرمانده ایکس) و تعدادی خانه امن داریم. البته ممکن است اشتباه کنیم، ولی دریافت ما نشان میدهد که دولت کانادا تقریباً به یک اندازه نگران آنونیموس و دولت امریکا است. رویکرد آنها به قضیه این است که «زنده میآیی و زیاد نمیمانی، تا اوضاعت رو به راه باشد.» و ما در حال مذاکره با چندین کشور اروپایی هستیم تا بتوانیم یک حق دائمی برای پناهندگی سیاسی بگیریم، هم برای خود من و هم برای چند نفر دیگر از اعضا و فعالان حوزه اطلاعات که ممکن است به کمک نیاز داشته باشند... این خیلی بد است که کانادا نتوانسته شجاعت سیاسی لازم برای محافظت از فعالان فراری از امریکا را پیدا کند.
پرسش: شما فکر میکنید جامعه به اندازه کافی نگران نظارت آنلاین یا نظارت بر زندگی واقعی نیست؟
پاسخ: فکر میکنم مردم دارند درک اهمیت اطلاعات را شروع میکنند. بگذار یک مثال بزنم، برای مدت مدیدی هیچ کس در ایالات متحده یا دنیا حق نداشت بداند چه تعداد شهروند عادی در جنگهای افغانستان یا عراق مجروح شدهاند. حدسهای وحشتناکی زده میشد که همهاش بالاتر از شاخصهای تخمینی بود. تا اینکه بالاخره یکی از اعضای غیرنظامی ارتش به نام بردلی مَنینگ این شجاعت را پیدا کرد که اطلاعات را از دولت امریکا بدزدد و منتشر کند. حالا میدانیم که با وجود اسلحههای هوشمند و تمام تجهیزات فوقتکنولوژیک، آنها به طور سهوی نزدیک به 150 هزار غیرنظامی را در این دو کشور کشتهاند... وقتی این نوع اطلاعات تکاندهنده بیرون میآید، جامعه کم کم به ارزش اطلاعات پی میبرد و میفهمد که هکتیویستها دارند همه چیزشان را به خطر میاندازند تا این اطلاعات عمومی شود.
پرسش: به کسانی که فکر میکنند همقطاران تان یک عده تروریست سایبری هستند چه میگویید؟ پاسخ: در کل من مایل به بحثهای مفهومی نیستم. اگر میخواهی مرا یک تروریست بنامی، مشکلی با این ندارم. ولی بگذار بپرسم: «کی از ما وحشت کرده؟» اگر آرامش آدم بدها را گرفتهایم، واقعاً کوچکترین مشکلی با آن ندارم. اگر مردم عادی را وحشتزده کردهایم، یعنی آن کسانی که آن بیرون دارند به آنهایی که از ما ترسیدهاند کمک میکنند، ازشان میخواهم سطح اطلاعاتشان را بالا ببرند، کمی تحقیق کنند و ببینند ما داریم چکار میکنیم و آن ترس را کنار بگذارند. ما داریم برای مردم میجنگیم، ما داریم برای آن 99٪ درصد میجنگیم. آن 1٪ که دارند سیاره ما را نابود میکنند باید هم ترسیده باشند. اگر برای آنها ما تروریست هستیم، خب شاید حق داشته باشند.
تروریستهای اطلاعاتی؟ عجب عبارت بامزهای. یعنی آدم میتواند با اطلاعات یک نفر را ترور کند. ولی چه کسی را؟ آیا شهروندان عادی را که روزنامه میخوانند و متوجه میشوند دولت امریکا به نامشان چکار دارد میکند؟ نه آنها قربانی نیستند، بلکه کاملاً از این وضع راضی هستند. هدف آن افرادی هستند که سعی دارند این رازها را مخفی کنند، این جنایات را مخفی کنند. بخش جالبش این است که هر دیتابیس ایمیلی که من جزوی از هک کردن آن بودهام، تک تک شان حاوی اطلاعات مربوط به جرائم دولتی بودهاند. حتی یک بار نبوده که وارد دیتابیس یک سازمان دولتی بشوم، ایمیلها را بخوانم و پیش خودم بگویم: «اُه خدای من، اینها کاملاً بیگناه هستند، اشتباه میکردم.»
پرسش: آنونیموس کارش را به عنوان گروهی از جوکرهای اینترنتی شروع کرد. ولی در طول دو سال گذشته خیلی جدیتر از قبل شده. چه اتفاقی افتاده؟
پاسخ: معتقدم که انقلاب مصر برای ما در آنونیموس یک نقطه عطف واقعی از نوع احساسی بود. ما مشخصاً همیشه یک سری حواشی مسخره داشتیم. اما حالا مردم از من میپرسند «چرا این روزها اینقدر جدی شدهاید؟» کار از مصر شروع شد، وقتی تو چندین روز کار میکنی تا برای پخش مستقیم ویدیوی زنده، فیدهایی را تنظیم و راهاندازی کنی و بعد اولین چیزی که از طریق آن فیدها میبینی این است که دوستانت توسط اسلحههای حامیان حسنی مبارک کشته میشوند، اینجا دیگر مسئله شخصی میشود. و بعد دیگر مسئله فقط مصر نیست، لیبی است، تونس است. آدمهایی که شاید من مثل تو رو در رو با آنها صحبت نکرده باشم، ولی برایم از آرزوهای شان گفتهاند و اینکه میخواهند جان شان را خاطر آینده فرزندان شان به خطر بیاندازند.
پرسش: گام بعدی برای آنونیموس چیست؟
پاسخ: همین الآن ما به هر دیتابیس محرمانهای در دولت امریکا دسترسی داریم. دیگر موضوعِ «اگر» نیست، فقط موضوع این است که «چه زمانی» محتویات آنها را منتشر کنیم. میدانی چطور این دسترسیها را پیدا کردهایم؟ ما آنها را هک نکردیم. دسترسی توسط افرادی که سیستمها را اداره میکردند به ما داده شد. آن ژنرال پنج ستاره و وزیر دفاعی که در دفاتر راحت و مجلل خودشان در طبقات بالای پنتاگون نشستهاند هیچ چیزی را اداره نمیکنند. بلکه یک بچه با صورت پر از جوش است که در زیرزمینِ اداره نشسته و کل بازی را در دست دارد، بردلی مَنینگ این را اثبات کرد. در واقع او 250 هزار پیغام تلگراف را به طرز مؤثری افشا کرد که قدرت وزارت خارجه امریکا را نصف کرد. انتشار وقایعنگاری جنگ افغانستان و جنگ عراق بود که قدرت چانهزنی وزارت دفاع امریکا را نصف کرد. و همهاش به خاطر یک جوانکی بود که جرأت کرد اینها را روی یک سیدی بریزد و برای کسی پست کند.
حالا دیگر مردم هستند که این اطلاعات را به آنونیموس میدهند و دیگر اینطور نیست که فقط با یک پرونده یا یک سیدی به سراغ ما بیایند، بلکه با کلید یک قصر سراغ مان میآیند. رمزها و اسامی کاربری یک دیتابیس محرمانه را به ما میدهند و اینطوری است که ما بدون هزینه رئیسِ آنجا میشویم... مردم جهان نیاز دارند که بیشتر نگران وقایع اطرافشان باشند.
پایان.
- ۹۲/۰۷/۰۵